۲۰
فروردين ۹۵
بازهم پنجره درگیر خیابان شده است
نیستی وای همین پنجره زندان شده است !
مثل شهر خودمان قلب من آرام نبود؟
نیستی بی تو ببینی که چه تهران شده است!!
چشم هایت وتب برق نگاهت و...و...
دست بردار! دلم تازه مسلمان شده است
آنقدر حجم وجودت پُرِ گرما بوده
که تو رفتی همه ی شهر زمستان شده است!
من وسرمای نبودِ تو وتنهایی وغم
وهمین شایعه هایی که فراوان شده است
دختری گوشه ای از منطقه ی احساسش
دیشب از جاذبه ی چشم تو انسان شده است...!
۹۵/۰۱/۲۰